نفسنفس، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

ستاره خوشبختی

تولد بابایی

فرشته قشنگم دیروز من وتو تولد بابایی رو جشن گرفتیم وشما خیلی دخمل خوبی بودی خیلی کار داشتم وشیطونی نکردی تا به کارام برسم عزیزم روز تولد بابا جون بیمارستان بودی وما یک هفته بعد جشن گرفتیم بابا فکر میکرد ما فراموش کردیم به خاطر همین خیلی خوشحال شد دخترم گلم خیلی خوب می دونستی که تولد بابای مهربونت چون از اول که اومدش داشتی میرقصیدی تا لحظه ای که بخوابی من وبابا خدا رو شکر می کنیم که تو فرشته رو داریم الهی فدات شم ستاره مامان ...
7 دی 1391

عروسک قشنگم

نفسی  عشق زندگی مامان عسلم امروز که ازت عکس گرفتم خیلی دختر خوبی بودی ومودب نشستی وتکون کم خوردی من تونستم ازت عکس بگیرم قربونت برم خیلی خوشحالم که حالت خوب شده وهر لحظه خدا رو شکر می کنم دوستت دارم نفسم ...
3 دی 1391

روزهای سخت مامان

دختر خوشکلم  هفته قبل حالت خیلی بد بود وتبهای شدیدی داشتی 2 روز تو خونه هر کاری کردم تبت پایین نمیومد بردمت دکتر گفت که باید ببرمت بیمارستان ولی من قبول نکردم اخه نمی تونستم تو رو رو تخت بیمارستان ببینم .وقبول نکردم وقتی آوردمت خونه اون شب تا صبح تب داشتی عسلم ومن مجبور شدم ببرمت بیمارستان که اون جا تحت نظر دکترت باشی.نفسی عزیزم خیلی برام سخت بود نمی تونستم تحمل کنم اون ساعتها رو سرم به دستت بود وتو گریه می کردی ودوست نداشتی  وبا دیدن پرستارا جیغ می کشیدی ومی خواستی از دستشون فرار کنی بیای تو بغلم بمیرم برات خیلی زجر کشیدی دخترم شبها اثلا نخوابیدی وتا صبح تب داشتی ومن همش تبت رو کنترل می کردم عزیزم بعد از عکس وسی تی اسکن مشخص شد ک...
30 آذر 1391

تولد ستاره

ستاره زندگی من نفسی پرنسس خانومم  دیروز تولدت بود عزیزم تو یک ساله شدی اثلا باورم نمیشد دختر خوشگم بزرگ شده چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که تو  ..تو یه روز سرد برفی بدنیا اومدی نفسی روز قبل وبعدش هوا آفتابی بود دقیقا روز تولدت برف شدیدی اومد ...که من این رو نیک می گیرم .دیروز خیلی از صبح کار داشتم اثلا نمی تونستم کنارت باشم ونگرانت بودم که آخر شب خسته باشی ولی خدا رو شکر اوایلش خوب بودی ودیگه آخراش خیلی خسته شدی وروی اسبی که برات آورده بودن خوابت برد تولدت خیلی خوب بود خوشگلم ولی مامانی انقدر کار داشت نتونست از میزت عکس بگیره ... .. ...
26 آبان 1391
1